ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

در آخر...

آنها گشتند...گشتند و گشتند و گشتند...تا اینکه........محمد رضا رو پیدا کردن...اما ایندفعه قضیه فرق داشت....محمد رضا خیلی خیلی فرق کرده بود...اون اصلا به دوستان قدیمیش اهمیت نمی داد...چون دوستای جدیدی پیدا کرده بود...اما وحید و احسان تسلیم نشدند...

پایان

(چون می خواستم داستان رو تموم کنم این قسمت رو از خودم نوشتم و این قسمت واقعیت نداره...اما نا گفته نماند که قسمت های قبل عین واقعیت هست و بس)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد