ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست
ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

داستان شروع

توی یک روز تابستان توی ۱۳/۴/۱۳۶۸ یه پسر کوچولو متولد شد...اما با هزار مکافات...اون داشت می مرد...اون داشت خفه میشد...اما زنده موند ... ولی بعد از ۲ هفته ... اون زردی گرفت...خیلی ضعیف بود ... مرگ دوباره صداش میزد...مادرش گریه می کرد...اما خدا فرشته ی نجاتو فرستاد... پدرش با دستگاه گردش خون و داییش با یه کیسه از خون خودش رسید....پسر کوچولو زنده موند...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد