ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست
ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

خاطرات دانشگاه اسلامشهر - خاطره ۱


میخوام خاطرات بامزه تو دانشگاه اسلامشهر که دوره ی کاردانیم بود رو بنویسم ... با ما همرا باشید...!




اولین کلاسی که توی دانشگاه دوره ی کاردانی رفتم کلاس ریاضی مقدماتی بود...با استادی به نام کریمی یکتا داشتم...به کلاسم که دیر رسیدم هیچ...وقتی رفتم تو کرک و پرم ریخت...آخه همه ترم بالایی بودن..من تون موقع تازه ۱۷ سالم بود و قیافم مثل بچه دبیرستانی ها بود...خلاصه با کلی دلهره نشستم سر کلاس...تو فکر این بودم کوچیکترین بچه ی کلاسم و اینا که یه دفعه استاد یه سوال ازم پرسید...(داشت جذز درس میداد)...منم با کلی استرس بلند شدم و گفتم : آقا اجازه ، جواب میشه....که یه دفعه کلاس ترکید.....
من داشتم از وحشت غش میکردم...واقعا ً روز وحشتناکی بود...بعدا ً فهمیدم چقدر خوبه از همه کوچیکتر باشی...!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد