ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست
ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

خاطرات دانشگاه اسلامشهر - خاطره 5

ترم اول بودم... واسه اولین بار رفتم ژتون غذا بگیرم ... اسم مسئولش آقای حسینی بود! ... کارتمو نشون دادم و چندتا ژتون غذا برای یک هفته گرفتم. بخش جالب ماجرا این بود که قیمت روی ژتون چاپ شده بود 1000 ریال ، بعد مُهر خورده بود 1250 ریال ،  و حسینی میفروخت 1500 ریال! 

.

.

الان که دارم این خاطره رو مینوستم بعد از سالهاست که به وبلاگم سر زدم
وبلاگی که از 18 سالگی ساختمِش ... 

خاطرات دانشگاه اسلامشهر - خاطره 4

قدیمی ترای دانشگاه اسلامشهر خوب یادشونه...یه زمانی (قبل از به وجود آمدن چیچکلو) سایت کامپیوتر تو ساختمون فنی مهندسی (شماره ۱) طبقه ۴ بود..۱۴۰۱
اون ساختمون از همه قدیمی تره ...برای همین موش داره...!!!
یه بار موشه اومده بود تو سایت...بعد من که رفتم تو دیدم خانم معبودی(مسئول سایت)...داره آروم کمد رو میگرده...
گفتم چی شده؟...گفت آقا موشه رفته پشت کمد........هنوز هرفش تموم نشده بود که یه جیغ بنفش زدو رفت رو سکو جلوی تخته ایستاد......
خلاصه ...
با هم کلاسی ها بسیج شدیم موشه رو فرستادیم بیرون...
از اون وقت تا حالا هر وقت خانم معبودی میومد جایی رو بگرده میگفتم مواظب آقا موشه باش..

خاطرات دانشگاه اسلامشهر - خاطره 3

یه بار یکی از بچه های کامپیوتر ترم قدیمی (من ترم ۱ بودم اون ترم ۶) میخواست از یکی از دخترا خواستگاری کنه...واسه همین گل و شیرینی گرفته بود اومده بود دانشگاه...شیرینیو داده بود به یکی از بچه ها که خیلی هم شر بود...منم گفتم : ("بیاین شیرینی هاشو بخوریم به جاش توش نون خشک های جلوی آشپزخونه رو بریزیم.")...گفتن باشه...خلاصه عملیات انجام شد...عصری موقع خواستگاری ما از بالاکن توی طبقه دوم ساختمون فنی داشتیم مراسم شیرین خواستگاری رو دید میزدیم...انقده خندیدیم که یکیمون داشت میوفتاد پایین... (هنوزم یادم میوفته یه ساعت میخندم)
چیزی که دیدیم :
طرف گل رو میده دختره و شروع میکنه صحبت کردن ... خلاصه بعد چند لحظه پسره ذوق مرگ میشه و بالا پایین میپره ( فکر کنم بله رو گرفته بود ) و میاد جعبه شیریون باز میکنه که میبینه توش با چیزی که خریده بود مطابقت نداره!!...دختره هم اولش هنگ میکنه...ولی بعدش ۲ زاریش میوفته و میزنه زیر خنده...پسره هم که ما رو تو بالاکن میبینه با عصبانیت میخواد بیالا ولی دختره جلوشو میگیره و آرومش میکنه و ۲ تایی میرن!!

پ.ن : اونی که داشت میوفتاد پایین فرداش با دماغ شکسته اومد سرکلاس!! ( کلید اسرار)