ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست
ماجراهای یه پسر بازی خور

ماجراهای یه پسر بازی خور

هر کی دوست داره بیاد تو...۴کرشم هستیم دربست

در آخر...

آنها گشتند...گشتند و گشتند و گشتند...تا اینکه........محمد رضا رو پیدا کردن...اما ایندفعه قضیه فرق داشت....محمد رضا خیلی خیلی فرق کرده بود...اون اصلا به دوستان قدیمیش اهمیت نمی داد...چون دوستای جدیدی پیدا کرده بود...اما وحید و احسان تسلیم نشدند...

پایان

(چون می خواستم داستان رو تموم کنم این قسمت رو از خودم نوشتم و این قسمت واقعیت نداره...اما نا گفته نماند که قسمت های قبل عین واقعیت هست و بس)

جوینده یابندست...

احسان گشت...گشت و گشت وگشت تا وحید رو پیدا کرد...اما یه چیزی فرق کرده بود...وحید خیلی تغییر کرده بود...اما بازم از دیدن همدیگه خوشحال شدند...آنها با هم حرف های زیادی داشتند....اما یه سوال برای هر دوتاشون مطرح بود...محمد رضا کجاست.؟؟؟

زمان گذشت..!

زمان گذشت و گذشت...احسان و وحید بزرگ می شدن...ولی اوضاع اینجوری نمنوند...ناگهان وحید...اون خودشو گم کرد...دیگه احسان برای وحید وجود نداشت....احسان تنها مونده بود...ولی نمی تونست دست روی دست بزاره....پس شروع کرد....اون رفت دنبال وحید...باید اونو پیدا می کرد......