کوچولو بزرگتر میشه...اون دوستانی پیدا میکنه ... وحید و محمدرضا....اونا تنها دوستاش بودن...اونا تو یه آپارتمان به دنیا اومده بودن...بزرگ شده بودن...همه چیزشون دوستیشون بود...همه کاری میکردن...جنگل میرفتن...دایناسور هارو می کشتن...با روبات ها دوست می شدن...خلاصه...ائنا واقعا با هم دوست بودن...تا اینکه یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد....(ادامه دارد)